خاطرات زنان ایرانی از شهر مکه


نوشته امینه محلاتی؛ ترجمه صفورا فضل اللهی
5234 بازدید

یکی از وجوه زندگی و فعالیت زنان ایرانی که مورد غفلت واقع شده، سفرها و سفرنامه‌های آنها است. شماری از زنان ایرانی که طی چهار قرن گذشته به پای‏بوسی و زیارت مکه و عتبات عالیات رفته‏اند از خود خاطرات و سفرنامه‏‌هایی به‏ یادگار گذاشته‏‌اند. این زوار جزئیات جالبی دربارۀ سفر معنوی‏شان به سرزمین‏های مقدس مسلمانان و مصائب سفرشان مخصوصاً راه زمینی صعب و پرخطر ایران به مکه که از میان صحرای سوزان عربستان می‏گذشت، نگاشته‏‌اند. در این مقاله چهار نمونه سفرنامه بررسی می‏‌شود که قدیمی‏‌ترین آنها به اوایل قرن هیجده و سه‏‌تای دیگر به اواخر قرن نوزدهم تعلق دارند.
نویسندگان این آثار همگی از زنان خانواده‏‌های اعیان و اشراف بوده‏‌اند: یکی از آنها شاهدخت و دیگری ملکۀ پیشین بوده و دوتای دیگر نیز کمابیش آشنایانی در میان خانواده‏‌های قدرتمند داشته‏‌اند. با وجود این آنها نیز همانند باقی زنان، مردان و زوار سعی داشته‏‌اند تا فریضۀ مذهبی حج را به‏ جا آورده و آن را به‏‌درستی انجام دهند. این زنان در سفرنامه و خاطراتشان علاوه بر آنکه دربارۀ لذت مذهبی- معنوی‏شان نوشته‏‌اند همچنین به نقل شرایط نامساعد و فشار مضاعفی پرداخته‏‌اند که فقط به‏ خاطر زن بودنشان متحمل می‏‌شدند.
به‏‌تازگی در چندین تحقیق و مقاله مشخص شده که به‏‌خلاف تفکراتِ مرسومی که دربارۀ زنان کشورهای مختلف مسلمان در دوران قرون میانه رایج است آنها همت بسیاری به امر تعلیم و تعلم می‏گماشتند.[1] بسیاری از فرهنگ‏های زندگی‏نامه‏‌ای که مربوط به مسلمانان هستند چندین بخش را به زنان فاضل و سرشناس اختصاص داده‏‌اند.[2] کتب دیگری نیز هستند که مشخصاً به شرح احوال زنان سرشناسی پرداخته‏‌اند که طی چهارده قرن، در طول تاریخ اسلام ظاهر گشته‏‌اند.[3] امروزه نیز مقالات و رسالات بی‏شماری به زبان‏های مختلفی نوشته شده است که نشان می‏دهند زنان از طریق ساخت‏ و‏ساز مدارس، حمایت از تألیف آثار علمی- پژوهشی، اهدای موقوفات به مؤسسه‏‌های آموزشی و گاه حتی با خطاطی کردن و استنساخ نسخه‏‌ها به ترویج علم می‏پرداخته‏‌اند.
با توجه به آثاری که از زنان مسلمان باقی مانده است سفرنامه‌های زنان زائرِ مکه، از جمله زمینه ‏هایی است که کمتر مورد بررسی قرار گرفته است. در این مقاله چهار نمونه سفرنامه که توسط زنان ایرانی نوشته شده و به‏ تازگی نیز منتشر شده ‏اند، بررسی می ‏شوند.
***
احادیث سنّیان با اتکا به حدیثی که آن را به پیامبر منسوب می‏کنند به شدت زنان را از مسافرت حتی برای یک روز نهی می‏کنند مگر اینکه یکی از خویشاوندان نزدیک (برادر یا پدر) و یا همسر زن او را مشایعت کنند.[4] از این‏رو تعداد بسیار زیادی از فقهای سنّی بر این باور بوده که اگر زنی در غیاب همسر یا یکی از خویشان نزدیکش برای انجام فریضۀ حج مسافرت کند خلاف شرع عمل کرده است.[5] اما فقهای شیعه این نظریه را رد می‏کنند و بر این نکته مُصرند که آنچه اهمیت دارد تأمین امنیت و آسایش سفر است و این هدف بدون حضور بستگان و اقوام نزدیک زن هم حاصل می‏شود و اهمیتش برای زن و مرد یکسان است.[6]
منابع ادبی و تاریخی بی‏شماری که متعلق به دوران نخستین و قرون میانی اسلام هستند به مشارکت زنان در سفر سالیانۀ حج اشاره کرده ‏اند.[7] رسالات بسیاری به‏ عنوان کتابچه‏ های راهنما برای زنانی که عازم مکه بودند نوشته می‏شد.[8] مسافران مکه طی چندین قرن در سفرنامه ‏هایشان گاه به تشریح نگرانی‏ ها و فعالیت‏های زنان زائر پرداخته‏ اند. یکی از این افراد ابن‏ جُبیر است که در اواخر قرن 6 هجری به مکه مسافرت کرد. او در هفتمین ماه قمری یعنی ماه رجب در مکه بود و چنین می‏نویسد: در روز بیست‏ و‏نهم ماه رجب در کعبه را به روی زنان باز کردند تا به درون کعبه رفته و در آنجا نماز بگذارند.
زنان از همه جا گرد آمده بودند، آنها از چندین روز قبل برای بازگشاییِ درِ کعبه جمع شده بودند...آن روز زنی در مکه نبود که راهی مسجد‏الحرام نشده باشد. هنگامی که بنی‏شیبه برای باز کردن خانۀ خدا وارد شدند با شتاب در را باز کردند و به ‏سرعت از آنجا رفتند و خانۀ خدا را در اختیار زنان گذاشتند. زائران مرد نیز مطاف و حجر اسماعیل را (جایگاهی نیم ‏دایره که در جوار خانۀ کعبه است و حضرت اسماعیل و مادرش هاجر در آنجا به خاک سپرده شده‏ اند) خالی کردند و دیگر هیچ مردی در اطراف خانۀ مقدس خدا باقی نماند.
زنان چنان با سرعت از پله‏ ها بالا رفتند و وارد خانۀ خدا شدند که مردان بنی‏شیبه حتی نتوانستند به گرد پایشان برسند. آن‏گاه دست یکدیگر را گرفتند و زنجیری ساختند اما به یکباره زنجیرشان از هم گسست و یکایک نقش بر زمین شدند، بعضی جیغ کشیدند، عده‏ای شیون کردند و چندتایی فریاد زدند: «الله ‏اکبر» و عده ‏ای هم ندای «لا اله الا الله» سر دادند؛ سپس کارشان را از سرگرفتند و با آسودگی خیال طواف کردند، قدری در حجر اسماعیل ایستادند سپس حجرالاسود را بوسه ‏باران کردند و در و دیوار کعبه را در آغوش گرفتند. آن روز باشکوه‏ ترین، عالی‏ترین و زیباترین روز زنان بود. پروردگار چنین بختی را نصیبشان کرد و حضور در آستان مقدس را برایشان فراهم کرد. با وجود چنین توفیقی زنان در مقایسه با مردان بخت ‏برگشته ‏تر و بیچاره ‏تر بودند. آنها خانۀ خدا را از دور تماشا می‏کردند اما برایشان مقدور نبود تا داخلش شوند، به حجرالاسود خیره می‏شدند اما نمی‏توانستند دستی بر آن بکشند بهرۀ آنها از این همه فقط خیره شدن و غم جان‏سوزی بود که آنها را به ‏سختی فرا می‏گرفت. زنان به غیر از طواف کردن (آن هم با حفظ فاصله از خانۀ خدا) کار دیگری نمی‏ توانستند انجام بدهند. این رویداد سالانه اتفاق می‏ افتاد و زنان امیدوار بودند تا در چنین روز باشکوهی شرکت داشته باشند از این‏رو برای چنین روزی تدارکات بسیاری فراهم می‏کردند. باشد که پروردگارشان از روی لطف و کرم به ایمان و نیت بی‏غل ‏و غش‏شان پاسخ درخوری دهد.[9]
علاوه بر این ابن ‏جبیر به اطلاعات جالبی دربارۀ شماری از زنان سرشناسی اشاره می‏کند که به زیارت مکه می‏رفتند. یکی از این زنان شریفۀ جُمّنه دختر فُلی تاح و عمۀ امیرمختار (امیر وقت مکه در آن روزگار) بود که بر هودج گنبدی‏ شکل زیبایی سوار بود و قطاری از خدم و حشم در پی‏اش روان بود. هودج این زن شبیه هودج حرم‏نشینان امیر مکه و مقامات عالی‏ رتبه بود. مشعل‏های فروزان، مسیرِ پیشِ روی اُشتران را روشن می‏کردند و اُشتران هودج‏ها را به آرامی حرکت می‏دادند.[10] امیر عراق و همراه او امیرانی از خراسان وارد شهر مکه شدند،[11] در معیت آنها زنان و دختران بسیاری همچون دختر فرمانروای تنگۀ بوسفور نیز به مکه آمده بودند. این زن یکی از سه بانوی سلطنتی بود که همراه امیر به مکه آمده بود و به‏ خاطر قدرت و وسعت قلمروی پدرش زن صاحب‏ نفوذی بود. او کارهای عام‏ المنفعۀ بسیاری همچون احداث منابع آب، در مسیر جادۀ مکه انجام داد و به همین منظور سی چارپا با خود آورده بود که همگی منابع آب را حمل می‏کردند. به غیر از این چارپایان، صد شتر دیگر نیز در قافله وجود داشتند که لباس‏ها، آذوقه و دیگر وسایل او را حمل می‏کردند. این زن در آن زمان حدوداً بیست ‏و ‏پنج ساله بود.
دومین بانوی سلطنتی مادر فرمانروای موصل و همسر برادر حاکم سوریه بود که موقوفات بسیاری را به نام خویش ساخته بود. سومین بانو، دختر فرمانروای اصفهان بود که نفوذ بسیاری داشت و کارهای عام ‏المنفعۀ بسیاری انجام داده بود.[12]
هر ساله اگر زنان و شاهدخت‏ ها نمی‏توانستند راهی زیارت خانۀ خدا شوند مردان معتمدی را به جای خود روانۀ سفر می‏کردند، آنها نیز عازم سفر می‏ شدند و به کمک منابع آبی که به همراه داشتند تشنگی مسافرانِ غریب را فرو می ‏نشاندند. آنها هر روز و شب در صحرای عرفات و مسجدالحرام به مسافران تشنه آب می‏دادند...مسافران فریاد سقاها را می‏ شنیدند که با صدای بلند فریاد می‏ زدند آب...آب نذری. مسافرانی که ذخایر آب‏شان رو به اتمام بود به سمت سقاها می‏ شتافتند و مشربه ‏ها و مشک‏هایشان را از آب پر می‏کردند. آن‏گاه سقا با همۀ نیرویش فریاد برمی ‏آورد: خداوند پشت‏ و‏ پناه بانوی ما دختر فلان‏ بن‏ فلان باشد و از مردم نیز می‏خواست تا دعای خیرشان را بدرقۀ زن سازند و پروردگار نیز پاداش کار خیر زن را به وی ارزانی دهد.[13]
ابن‏ جبیر اولین دیدار این بانوی بزرگ را اینچنین شرح می‏ دهد: زن به دیدار مسجدالحرام رفت و عصر آن روز به دیدار مقبرۀ پیامبر شتافت.
او بر تخت روانی سوار بود که در میان تخت‏های کنیزکان و قاری‏ خوانان محاصره شده بود. غلامان، خواجه‏ گان و خدمۀ زن با چوب‏ دست‏های آهنین‏شان مردمانی را که بر سر راه زن بودند دور می‏کردند تا زن بتواند وارد مسجد شود. زن که عبایی گشاد بر تن داشت از تخت روانش فرود آمد و به پیش رفت تا به مرقد پیامبر سلام دهد و ادای احترام کند. خدمۀ زن پیشاپیش او حرکت می‏کردند، خدمۀ مسجد نیز با صدای بلند برای زن طلب بخشش می‏کردند و زن را می‏ستودند. زن با همان عبا به نماز ایستاد و خدمه‏ اش نیز هنگامی که او در نماز بود مردمانی را که اطرافش جمع می‏شدند، از او دور می‏کردند. زن به عنوان صدقه با خود غذا به مسجد آورده بود تا آنها را به فقرا بدهد و تا هنگامی که شب پرده گستراند همچنان در مسجد باقی ماند.[14]
***
نخستین زن ایرانی که مشرف به زیارت خانۀ خدا شد همسر میرزاخلیل، رقم ‏نویس دربار صفوی بود که یادداشت‏ های سفرش باقی مانده است.[15] نویسنده که نامش ذکر نشده است از خانواده ‏ای اشرافی بود[16] و بعضی از بستگانش در موقعیت‏های اجرایی طراز اول و صاحب جاه‏ و مقام بودند.[17] سفرنامۀ این زن سفرنامه‏ ای منظوم و دارای 1200بیت شعر است که نویسنده برای بیان افکار و مشاهداتش از آن استفاده کرده است.
به این گونۀ ادبی که در آن نویسنده خاطرات سفرش را به صورت منظوم[18] روایت می‏کند اصطلاحاً فتوح‏ الحرمین[19] می‏گویند، این قالب ادبی توسط شماری از نویسندگان و همچنین زنی که پیشتر اشاره کردیم مورد استفاده قرار گرفته است.[20] محی لاری شاعر ایرانی در شعر منظوم و بلندبالایی به شرح سفر مکه و مدینه در سال 911ه.ق ‏پرداخته است. همسر میرزاخلیل در همین ایام به تصنیف سفرنامه ‏اش مشغول شد. محمد بن ‏داوود اصفهانی (مرگ 1133ه.ق) نیز که توسط دربار صفوی به نگهبانی مرقد اما رضا گماشته شده بود از جمله افرادی بود که سفرنامۀ منظومی در شرح سفرش از اصفهان به مشهد نگاشت. او در منظومه ‏اش از تمامی کاروانسراهای میان دو شهر نام برد.[21] از آنجا که سفرنامۀ همسر میرزاخلیل جز نخستین سفرنامه‌های منظومی است که به دست زنان ایرانی نوشته شده سفرنامۀ مهمی تلقی می‏شود.[22] نخستین فصل این سفرنامه با نام «آهنگ سفر» آغاز می‏شود:
 مرا چون کرد چرخ حیله‏ پرداز  جگرخون از فراق یار دمساز 
 حرامم شد به بستر خواب راحت  ندیدم چاره غیر از سیاحت 
 نه شب خواب و نه روزم بود آرام  که تا بستم به طوف کعبه احرام 
 کمر بر بستم و بازو گشادم  بدان سو پای همت را نهادم 
 رفیق من نشد یک تن ز خویشان  چو مجنون رو نهادم در بیابان 
 چه کار آید کسی را یاری کس  خدا باشد رفیق بی‏کسان بس 
 فرو شستم ز دل خوف خطر را  همایون کردم این فال سفر را 
 به محمل سحر صحرا را دیدم  چو مرغ از شاخسار غم پریدم 
                روان گشتم تن تنها به هامون                                  بـه طرف خانـۀ دادار بـی‏چـون[23]
این زن در اواخر قرن دوازده هجری پس از آنکه همسرش درگذشت مصمم شد تا برای فرو نشاندن اندوهش به سفری طولانی برود و برای مدتی از زندگی معمولش فاصله بگیرد. از این‏رو بار سفر برمی‏بندد و از اصفهان عازم مکه می‏شود. او نتوانست هیچ قوم‏ و‏ خویشی را با خود در این سفر همراه کند و همچنان‏که آیین تشیع نیز به وی اجازه می‏داد بدون هیچ‏یک از محارم مرد راهی سفر گشت و به کاروانی از زوار ملحق شد. نخست به مزار شوهرش رفت که در چند فرسخی شمال اصفهان قرار داشت و شب را نیز در همان‏جا بیتوته کرد.[24] سپس راه شمال را در پیش گرفت و به کاشان و قم رفت. از آنجا به سوی شرق رفته و به قزوین و حومۀ آن یعنی دولت ‏آباد که اجداد و آبای‏اش در این  شهر سکنی داشتند، رفت. سپس از قزوین راهی تبریز و اردوباد شد (خانواده‏اش اصالتاً زادۀ این شهر بودند). گاه مناظر زیبای دشت‏ها و باغ‏ها خاطرۀ همسر تازه ‏مرحومش را به یادش می‏ آورد و دوباره غم و اندوهش تازه می‏شد. مسافر ما سپس از شهرهای نخجوان و ایروان عبور کرد که در آن ایام هنوز جز اراضی ایران بودند. این شهرها در سر راه قلمروی عثمانیان قرار داشتند و گرچه در آن ایام روابط میان دو کشور کمابیش دوستانه بود، زائران ایرانی هنگام عبور از اراضی آناتولی با مشکلاتی روبه ‏رو می‏ شدند. مردمان شهر حلب به‏ عوض برخورد دوستانه‏ تری با زوار داشتند. شهر حلب حال ‏و ‏هوایی همچون شهر اصفهان داشت و بانوی ما را به یاد کودکانش می‏انداخت که آنها را در اصفهان گذاشته و راهی سفر شده بود.[25]
منزلگاه بعدی شهر دمشق با زیبایی‏ های دلفریبش بود که شاهد لحظات غم‏انگیزی از تاریخ تشیع بود. زوار ایرانی بعد از چندین روز انتظار به کاروان عثمانی‏ها پیوستند که به‏ وسیلۀ امیرالحج هدایت می‏شد و قشون مسلحی نیز کاروان را همراهی می‏کرد. امیرالحج مأمور عالی‏رتبه‏ ای بود  و نویسندۀ کتاب او را «پاشا» می‏نامد. راه طولانی و خسته‏ کننده بود اما به خاطر محافظان و ملازمان کاروان راه امنی بود و بدین‏ ترتیب مسافران با عبور از صحرا به شهر مدینه رسیدند.[26] زوار بعد از مدینه رهسپار مکه شدند تا فریضۀ حج را به‏ جا بیاورند. آنها در تمامی طول سفرشان همرا کاروان عثمانی باقی ماندند چرا که کاروان‏های عثمانی به زوار ایرانی آزادی کامل می‏ دادند تا فریضۀ حج را بنا بر اصول مذهبی تشیع به‏ جا بیاورند[27] و سپس نیز در کمال صحت و سلامت به دمشق باز می‏گشتند.[28] سفرنامۀ موردنظر با بازگشت زائران ایرانی به شهر حلب و اورفا به اتمام می‏رسد و چندان مشخص نیست که آیا سفرنامه در همین‏جا به پایان می‏رسد و یا اینکه برگ‏هایی از آن مفقود شده و گزارش سفر مسافرمان ادامه دارد.
نویسندۀ سفرنامه با دقت فراوان از تمامی منزلگاه‏های میان شهر اصفهان و مدینه نام می‏برد و علاوه بر توصیف دو شهر متبرک مکه و مدینه توضیح مختصری نیز دربارۀ هر منزلگاه می‏نویسد. جزییاتی همچون میوه‏ ها، فرآورده‏ های کشاورزی و بازارهای شهرهای مختلف توجه نویسنده را بر‏می‏انگیزد. اقوام زن به هنگام بازگشت وی در قزوین و آذربایجان به استقبال او می‏روند. خوشبختانه مسافر ما به هنگام عبور از اراضی عثمانیان با مشکل خاصی روبرو نمی‏شود و سفرش را به اتمام می‏رساند.
این سفرنامه متن ارزشمندی برای دانشجویان جغرافیای تاریخی ایران و مسافران راه حج محسوب می‏شود و حاوی هیچ نکته یا ویژگی زنانه‏ ای الا سوگواری‏های گه‏گاهی نویسنده در ماتم شوهر متوفایش نیست که هنوز ضایعۀ فقدانش، زن را غمگین و متألم می‏کند و سیل خاطراتِ خانه و دلبستگی‏اش به شهر و مردمان کشورش همچنان سرریز کرده و زن را اندوهگین می‏کند.
قطعۀ زیر توصیف نویسنده از شهر حلب است وقتی‏ که در اواخر قرن 12 هجری راهی مکه بود و گویای سبک و شیوۀ سفرنامۀ نویسندۀ موردنظر ماست:
حلب بسیار شبیه اصفهان است، گویی که شهری از شهرهای ایران است. در مغازه‏ها و بازارها و میدان‏های شهر هر چه بخواهی پیدا می‏شود. بازارهای شهر پر است از انواع و اقسام میوه‏ ها: انجیر اینجا به شیرینی قند است. هندوانه‏ ها سرخ‏تر از یاقوتند، خوش‏طعم و آبدار. یک دانه از این هندوانه‏ ها به ‏تنهایی می‏تواند تشنگی صد آدم تشنه را فرو بنشاند.
مردمان حلب از خواهر و مادران خودمان هم مهربان‏تر و خونگرم‏تر هستند. اصفهان و حلب شبیه هم هستند و من را ناگاه به یاد شهرم، کودکان و اقوامم می‏اندازد و چشمانم را غرق اشک می‏کند...«به کجا می‏کشانی‏ام دنیا؟»
ما در این بهشت همیشه سرسبز و خرم شش روز اتراق کردیم. آنگاه دو اقیانوس خروشان از کاروان‏های زائران ایرانی و زوار عثمانی وارد شده و بهم پیوستند و آنچنان بلوا و همهمه‏ ای به ‏پا کردند که نمی‏توان آن را توصیف کرد، گویی روز حشر فرا رسیده بود. صداها و نعره‏ ها چنان بلند بودند که آدمی عقل از کف می‏داد...
سپس ما به‏سان سیل به ‏سوی شام (دمشق) سرازیر شدیم. شام همچون بهشت روی زمین است. به ‏راستی فقط بهشت یارای آن را دارد که با شام مقابله کند. آب شام همچون گلاب است و نانش به سفیدی برف می‏زند. میوه‏ ها یکی از دیگری خوش‏ طعم‏تر و بهترند. انگورهای شام شهرت بسیاری دارند و رنگ و مزه‏ یشان فراتر از هر وصف و نقلی است. گلابی‏ها و آلوهای جنگلیِ شام نیز بی‏ نظیرند.[29]
***
دومین زن زائر ایرانی که از خود سفرنامه‏ ای[30] به‏ جا گذاشته از اعضای خانوادۀ سلطنتی قاجار و بزرگ‏ترین دختر شاهزادۀ فرهادمیرزا (مرگ 1305) عموی ناصرالدین شاه، مهرماه خانم عصمت‏ السلطنه است. پدر و مادر این زن در سال 93-1292 به زیارت حج رفته بودند و پدرش نیز سفرنامه‏ ای نوشته است.[31]
او سه ‏شنبه 24 رمضان 1297 سفرش را از تهران آغاز کرد و با گروهی از زنان سرشناس و دو کنیز راهی سفر شد. آنها راه غرب را پیش گرفته و از تهران به همدان و از آنجا به عراق رفتند، دو هفته در عراق اتراق کردند و به زیارت کاظمین، نجف و کربلا رفتند.[32] سپس در کربلا به کاروانی پیوستند و با عبور از صحرا و اراضی شیوخ مختلف عرب که یک ماه به درازا کشید بالاخره دوشنبه 4 ذی‏الحجه، یعنی زمان فریضۀ حج، وارد مکه شدند.[33] این سفر سفری پرخطر بود و راه صعب‏العبوری داشت چنان‏که نویسندۀ ما نیز به ‏تفصیل به شرح و توصیف آن پرداخته است. یکی از مسافران به سبب بیماری و خستگی در میانۀ صحرا جان سپرد و دیگری نیز به دست یاغیان بادیه‏نشین به قتل رسید. کاروان زنان پس از آنکه سه هفتۀ دیگر نیز در مکه ماندند و به انجام فریضۀ حج پرداختند سپس بار سفر به سوی مدینه بستند. راه، صعب و کسالت‏ بار بود و مسافران شیعه اگر دسته‏جمعی و با کاروان سفر نمی‏کردند با خطرات بسیار بیشتری روبرو می‏شدند.[34] مسیر مدینه به جده بسیار بدتر بود و کاروان‏ها دائماً مورد حملۀ یاغیان بادیه‏ن شین واقع می‏شدند،[35] گاهی حتی اراذل و اوباش محلی نیز از آنها اخاذی می‏کردند.[36] کاروان مجبور بود تا به مدت سه هفته در جده منتظر لنج باقی بماند و از آنجا راهی بوشهر شود.[37] نویسنده چندین صفحه از سفرنامه‏ اش را به دریازدگی خود و چند تن از همراهانش اختصاص داده است که در نهایت به مرگ یکی دو نفر نیز منجر شد.[38] نویسنده ده روزی را در بوشهر سپری کرد و سپس به شیراز رفت و دو ماه و یازده روز در آنجا ماند. زمانی‏که مسافر ما هنوز در شیراز بود شوهرش به تیر غیب گرفتار شد و درگذشت، اما خبر مرگ شوهرش را از او مخفی کردند. عاقبت مسافرمان راهی تهران شد و از تخت‏ جمشید، کاشان و قم عبور کرد[39] و بالاخره سه‏ شنبه 9 رجب 1298 وارد تهران شد و سفرش پس از نُه ماه و 14 روز به اتمام رسید.
این سفرنامه همانند اکثر سفرنامه‌های دورۀ قاجار بر ناتوانی، ضعف و بی‏ توجهی دولت مرکزی در برابر حق‏ کشی‏ها، رفتارهای ناعادلانه و ضعف دستگاهی گواهی می‏دهد که حکام و والیان محلی‏اش در قبال رعایای مملکت انجام می‏دادند. نویسنده که خود شاهدخت بود طی سفرش بسیاری از این جفاها و بی‏ عدالتی‏ها را مشاهده کرد و آنها را به رشتۀ تحریر درآورد اما فقط به ابراز اظهارنظرهای شتاب‏زده و سرسری بسنده کرد و آنها را به دستگاه حاکم نسبت نداد.[40] این شاهدخت چه در داخل ایران و چه در خارج ایران مورد استقبال قرار گرفت و از او همچون مهمانی عالی‏ مقام پذیرایی کردند. سفرنامۀ او مملو از اطلاعات جالبی دربارۀ ویژگی‏های فرهنگی و بومی مناطق مختلفی است که او هنگام سفرش آنها را دید و یا از آنها عبور کرد، همچنین سفرنامۀ او دارای اطلاعات ارزشمندی دربارۀ موقعیت و جمعیت ایران در آن ایام است. نکتۀ جالب دیگر در مورد این نوشته روایت نویسنده از مصائب، خطرات و آلامی است که زوار ایرانی هنگام زیارت حج متحمل می‏شدند. با این حال مشکلات سفر درون‏مایۀ مشترکی است که تقریباً در تمامی سفرنامه‌های حج این دوران دیده می‏شود.
زنان در سفرنامۀ موردنظر حضورِ آشکاری دارند. شاهدخت (نویسنده) از سر دقت و علاقه تمامی دیدارها و ملاقات‏هایش را با زنان خانواده‏ های سلطنتی و همچنین زنان صاحب‏مقامی که همراه شوهرانشان ساکن عتبات هستند، مرقوم می‏کند. او همچنین به کسانی اشاره می‏کند که در این اماکن دفن شده‏اند. تمامی زنانی که او از آنها نام می‏برد به خانواده‏ های اشرافی تعلق دارند البته به‏ استثنای سیصد زنی که همراه آنها از شیراز به اصفهان سفر کرده و لاجرم در سفرنامه‏ اش از آنها نیز نام می‏برد.[41] حال و هوای زنانۀ سفرنامه شاهدخت از اشاراتی نظیر امتناعش از بیتوته کردن در اقامتگاه سفیر ایران در جده که مردی عزب بوده[42] و یا شعف نویسنده از دیدن سبزیجات تابستانی در بازار مدینه در اواخر پاییز، فراتر نمی‏رود. نویسنده در سفرنامه‏ اش به چنین وقایعی اشاره می‏کند[43] اما به عوض هیچ اشاره ‏ای به وضعیت زنان و مردانِ مدینه نمی‏کند. این سفرنامه نشان ‏دهندۀ شناخت و درک نویسنده از زیبایی و منابع طبیعی است. قطعات زیر معرف سبک نویسنده هستند. اولین بخش سفرنامه توصیفی از شهر مدینه است:
یک‏شنبه 9 محرم ‏الحرام 1298: چهار ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود که وارد مدینه شدیم. در خانه‏ای نزدیک مرقد مطهر بیتوته کردیم. خانه مشرف به کوه اُحد و باغی بود. مدینه چه هوای مطبوع و دلپذیری دارد. هوایی بهشتی با کوه‏های پُرجلال و جبروت دارد آنچنان که سر از دیدنشان به دوار می‏افتد. حتی اکنون‏ که آخر پاییز است باز هر میوه‏ ای در بازارهای شهر پیدا می‏شود از باقالی و بادمجان بگیر تا سبزیجاتی به طروات و سبزی زمرد. غذایی خوردیم، استحمام کردیم و به زیارت مرقد مطهر رفتیم...
در شب مناره‏ های مرقد مطهر با چراغ‏ها روشن و نورانی می‏شوند. از خیابان، منظرۀ مناره‏ه ا واقعاً زیبا و باشکوه است. مناره‏های منور هر کدام سه طبقه هستند. مرقد مطهر هشت مناره دارد و هر مناره حداقل با دویست چراغ در هر طبقه روشن می‏شود. از این گذشته مرقد نیز غرق نور و چراغ است.[44]
قطعۀ بعدی سفر دریایی جده به بوشهر است که مسافران با یک کشتی انگلیسی عازم سفر شدند:
سه‏ شنبه 26 صفر 1298: باد با سرعت تمام می‏وزد. ناخدا تمامی طول شب بیدار بود و چشم بر هم نگذاشت. انگار این مردم اصلاً خواب ندارند. در ایران اگر کسی یک شب سرش به بالین نرسد تمام روز آه و ناله می‏کند و مثل کندۀ درختی روی زمین می‏افتد اما این مردم نه روی زمین می‏افتند و نه برای تجدید قوا استراحت می‏کنند بلکه دائم تلاش و تقلا می‏کنند...ناخدا تمامی روز چشم از قطب ‏نما برنداشت، دائم سکان کشتی را در دست داشت و پلک هم نمی‏زد. الله ‏اکبر که خدا چه هوش و فراستی به مخلوقاتش داده که توانسته‏ اند چنین کشتی بزرگی را ساخته و آن را در چنین دریای وسیعی هدایت کنند.
سه‏ شنبه 30 صفر: چهار ساعت و نیم قبل از غروب آفتاب چشممان به کوه‏های مسقط افتاد. ناخدا که همۀ سعی‏ اش بر این بود که از هوای طوفانی دریا دور شود مسیر مستقیم را انتخاب نکرد. او مردی بسیار منطقی است. جای من در اتاقک پشت سر ناخدا واقع شده است به همین خاطر ناخدا شب‏ها با صدای بسیار آرامی با جاشوهای کشتی حرف می‏زند تا مبادا من از خواب بیدار بشوم. انگار هر چه رفتار ناشایست و زشت وجود دارد فقط از مردم کشور ما سر می‏زند.[45]
***
سومین زن ایرانی که به زیارت مکه رفت و سفرنامه نوشت زن ناشناسی از کرمان است که از خانواده‏ای اشرافی بوده است.[46] این زن به فرقۀ محلی قدرتمندی به‏ نام شیخیه تعلق داشت که ازجمله فِرق متمایز تشیع است. مسافر ما به همراه تعدادی از اقوامش سفرش را از کرمان و در روز دوشنبه 25 رمضان 1309 آغاز کرد و از آنجا به بندرعباس و خلیج ‏فارس رفت،[47] هر چند مسافران هنوز راه چندانی را طی نکرده بودند اما بخش اول سفرشان سه هفته طول کشید چرا که بسیاری از آنها به علت شیوع آنفولانزا بیمار شدند. آنها از بندرعباس سوار بر کشتی مسافربری به سوی بمبئی رفتند. مسافر ما نیز یک هفته‏ای در بمبئی توقف کرد و سپس به دستۀ هفتصد نفری زوار افغانی و هندی پیوست و همراه آنها سوار بر کشتی از بمبئی به سوی جده رفت. ده روزی را در ساحل جده در قرنطینه به سر برد و بالاخره دوشنبه اول ذی‏ الحجه وارد مکه شد.[48] پس از انجام فریضۀ حج، به همراه کاروان عازم مدینه شد و یک هفته‏ ای در مدینه اتراق کرد. سپس مدینه را ترک کرده و راه شمال را پیش گرفت و عازم زیارت عتبات عالیات شد. پس از آنکه به نجف رسید دو هفته در نجف ماند و سپس به کربلا، کاظمین و سامرا رفته و دوباره به کاظمین و سپس بغداد بازگشته و شنبه هشتم ربیع‏ الثانی عازم ایران شد[49] و پس از آنکه از مرز گذشت جمعه 25 جمادی‏ الاول وارد تهران شد.[50] مسافر ما یک سالی را در دولت‏خانۀ تهران ماند و سه‏‏شنبه 24 ذی‏ الحجه 1311 راهی خانه‏اش شد[51] و از شهرهای قم، کاشان و یزد گذشت تا اینکه دوشنبه 12 صفر 1312 به کرمان رسید.[52]
این سفرنامه در قیاس با دو سفرنامۀ قبلی دارای جزییات بیشتری است و گاه توصیف‏های ارزشمند و مفیدی دربارۀ مناطق و اماکن مختلف در اختیار مخاطبان و خوانندگان می‏گذارد. گزارش سفر بمبئی از باغ گیاه‏ شناسی، موزه، باغ‏ وحش، کارخانۀ نساجی و تأسیسات آبی این شهر به شکل حیرت‏آوری از روایتی سرزنده و پرتحرک برخوردار است.[53] با این وجود تأکید و تمرکز اصلی متن به روی سختی‏ها و خطرات راه مکه است که با لحن تلخ و نااُمیدانه‏ای روایت شده‏ اند. در واقع تمامی سفرنامه دربارۀ هراس، نگرانی‏ها، رنج‏ها، مصائب و آزاری است که زائرمان در طول سفرش به خود دیده و چشیده است. او در طول سفرش چندین مقام عالی‏رتبه را ملاقات کرد که همگی نیز به گرمی از وی استقبال کردند.[54] مسافر ما در سفرنامه ‏اش به غیر از یکی دو مورد چندان به زندگی روزمره شهرهای ایران، عربستان و یا بین‏ النهرین نمی ‏پردازد.
زنانگی در تمامی متنِ اثر هویدا است و به روابط میان حلقه‏های نزدیک دوستان و خانواده ختم می‏شود، تنها استثناء هنگامی است که نویسنده به روایت زندگی روزمره در حرمسرای شاه می‏پردازد. او به هنگام بازگشتش به کرمان به مدت یک سال و نیم به عنوان مهمان و ملازم، در حرمسرای شاه توقف کرد. این بخش از سفرنامه یکی از مهم‏ترین و ارزنده‏ترین قسمت‏های آن است چرا که فرصت نادری برای مخاطب فراهم می‏آورد تا از بیرون به تماشای زندگی محرمانۀ زنان حرمسرا و روابط میان شاه و همسرانش بپردازد. جالب آنکه بخش حرمسرای سفرنامه از دیدِ زائرِ حج نوشته نشده است و آنچنان روایت جذاب و منحصر به فردی دارد که از چهارچوب مطالعات امروز هم فراتر می‏رود.
گزیدۀ زیر نمونه‏ای از یادداشت‏های او به هنگام دیدارش از شهر بمبئی است:
اول ذی‏القعده 1309: هر روز به تماشای اماکن دیدنی شهر می‏رویم. چند روز پیش به تماشای باغ گیاه‏شناسی سلطنتی رفتیم. نمی‏دانم چگونه شکوه و زیبایی این باغ را توصیف کنم. چه بسیار درختان گوناگونی که هرگز پیشتر آنها را به چشم ندیده بودیم. گل‏های رنگارنگ بسیار زیادی در باغ وجود داشت اما هیچ‏کدامشان عطر و بو نداشتند. گیاهان زیادی با برگ‏های الوان دیدیم که در گلدان‏های بزرگ کاشته شده بودند اما هیچ‏یک میوه نمی‏دادند. آدمی با دیدن آنها هوش و حواسش را از دست می‏دهد. من نیز از توصیف این‏ همه زیبایی قاصرم و هر کس بایست به چشم خویش این زیبایی‏ها را ببیند.
در باغ وحش قفس‏های بزرگی برای حیوانات ساخته شده است. در یکی از قفس‏ ها دو شیر بزرگ و در دیگری چهار پلنگ بزرگ و کوچک دیده می‏شد. در قفس دیگری از دو ببر عظیم‏ الجثه نگهداری می‏شود، در قفس بزرگی، تپه‏ ای سنگی برای خرس‏ها ساخته بودند که چندین لانه در آن حفر شده بود و ما سه خرس دیدیم که داخل لانه‏ ها خوابیده بودند. در باغ وحش شغال، میمون، روباه، گراز، گورخر، گاو، حیوانات کوهی نظیر غزال و بزکوهی و میمون ریش سفید دیده می‏شود. همچنین تپۀ پوشیده از علفی را به مارها اختصاص داده بودند و مارهای سمی را در آنجا رها کرده بودند. هنگامی که به تماشای این مکان رفته بودیم چشممان به مارها افتاد که در سوراخ‏های تپه خوابیده بودند. این باغ وحش مملو از انواع و اقسام پرندگان است: شترمرغ، غاز، طوطی، پرندگان دریایی، خروس، کاکلی، کبوتر، پرستو و سهره. دیگر چه بگویم، آدمی از این همه تنوع سرگیجه می‏گیرد.
در موزۀ بمبئی تالارهای مخصوصی را به عتیقه‏ جات و دیگر اشیاء اختصاص داده‏ اند. اولین تالار نمایشگاهی از حیوانات خشک‏ شده بود که از پرنده و ماهی گرفته تا مار و حتی بوفالو را خشک و مومیایی کرده و آنها را در جعبه‏ های شیشه‏ ای گذاشته بودند. انواع و اقسام ماکیان، پرندگان دریایی و ماهی‏ها در اندازه‏ های مختلف به گونه‏ ای خشک شده بودند که انگار زنده‏ اند و چشمانشان همچون جانداری که جان در بدن دارد، می‏درخشید و برق می‏زد. در این تالار ببر خشک‏ شده‏ ای که همچون ببری زنده می‏نمود و مارهای مومیایی نیز دیده می‏شدند که نگاهی غریب داشتند. حیوانات و اجساد تشریح‏ شده در جعبه‏ های شیشه‏ ای قرار داشتند و تماشاگران آنها را مشاهده می‏کردند. نمونه‏ هایی از سنگ‏‏های مختلف و داروهای گوناگون نیز در این جعبه‏‏ های شیشه‏ ای به نمایش گذاشته شده بودند. در اینجا انواع میوه‏ های اقصا نقاط جهان دیده می‏شوند، گویی همین لحظه آنها را از بوته یا درختی چیده‏ اند حتی انواع کدو، چغندرقند و ترب هم وجود دارد. هر چیز خوردنی اگر در دسترس باشد، آن را به صورت طبیعی خشک کرده و یا آن را به صورت مصنوعی تولید کرده و سپس در جعبه‏ های شیشه‏ ای می‏گذارند. مواد معدنی، انواع کتان، پشم، ابریشم و چوب و هر آنچه که در تمامی جهان یافت می‏شود در این موزه به نمایش گذاشته شده است.
دومین تالار موزه نمایشگاهی از اشیاء چینی، مسی و ظروف شیشه‏ ای از زمان‏های کهن تا به امروز است و تغییرات این اشیا و گاه اشکال عجیب آنها در گذر زمان دیده می‏شوند. در این نمایشگاه حتی ابریق‏ هایی دیده می‏شود که دقیقاً نمی‏دانم قدمتشان به چندین هزار سالِ پیش باز می‏گردد. این اشیاء در هر عصری مطابق عرف و سلیقۀ آن عصر تولید و ساخته می‏شده‏ اند. در کاغذهای کوچکی نام و تاریخ هر شی نوشته شده و به همراه شی درون جعبۀ شیشه‏ ای گذاشته شده است. در این موزه تاج‏ های پادشاهان پیشین، کلاه‏ های قدیمی، عمامه‏ های گوناگون از زمان‏های گذشته تا کنون به صورت پیچیده شده یا دوخته شده در جعبه‏ های شیشه‏ای به نمایش گذاشته شده‏ اند و بازدیدکنندگان می‏توانند اشکال متفاوت‏ این اشیاء را در گذر زمان مشاهده کنند. انواع لباس‏های مردانه و زنانه از البسۀ پادشاهان گرفته تا مردمان عادی روزگاران قدیم و حتی امروزه نیز جمع‏ آوری و در جعبه‏ های شیشه‏ای نگهداری می‏شوند. همچنین جواهرات هر روزگار مانند انگشترهای مخصوص، مُهرها و منسوجاتی که هر یک هزار سال قدمت دارند به همراه قالیچه‏ های قدیمی، یونیفرم‏ های نظامی و پاپوش‏ها و کفش‏ های هر عصر در این جعبه قرار داه شده‏ اند. هیچ کلمه‏ ای قادر نیست تا ظرافت این اشیاء را توصیف کند.
در بمبئی یک روز از کارخانۀ نساجی بازدید کردیم که منسوجات کتانی و ابریشمی تولید می‏کرد. سر آدمی در این کارخانه به دوار می‏ افتاد. در هر کارخانه دویست دوک، هر یک برای کاربرد متفاوتی، می‏ تابیدند و نخ می‏ ریسیدند و کارگران نیز مشغول کار بودند. زنان هندی در بخش تولید پارچه‏ های ابریشمی کار می‏کردند و هر یک وظیفۀ جداگانه‏ ای بر عهده داشتند. از آنجا راهی قسمتی شدیم که در آنجا دستمال‏های پارچه‏ ای می‏بافتند. از مردی که سرکارگر این بخش بود خواستم تا دستمال چهارگوشی برایم ببافد اما نه او زبان فارسی بلد بود و من نه زبان هندی بلد بودم.
فردای آن روز به بازدید سامانۀ آبی شهر بمبئی رفتیم. در شهر بمبئی آب شیرین وجود ندارد و تنها در بیست فرسخی شهر آب شیرین یافت می‏شود. هندی‏ها آب را از کوه‏های دورتادور شهر حمل کرده و با نصب چرخ‏ها و قرار دادن لوله‏ های آب در درون زمین، آب شیرین را به خانه‏ ها، بازار، کارخانه‏ ها و حتی ساختمان‏ های سه یا چهار طبقه می‏فرستند. در هر خانه آب از شیرهای آب که در پنج شش نقطۀ خانه واقع شده بیرون می‏زند، این شیرهای آب همانند همان شیرهایی هستند که ما نیز در مخازن آبی کشورمان به کار می‏بریم. هندوها لوله‏ های آهنی ساخته‏ اند و بر بالای هر یک شیر آبی نصب کرده‏ اند؛ با تاباندن شیر آب، آب از لوله بیرون می‏آید. چنین کاری تکنولوژی مهمی محسوب می‏شود. آب در حداقل سی تا چهل هزار نقطۀ دیگر در شهر به همین شیوه بیرون می‏ آید.
هندی‏ها آب را از طریق پلکان و نصب لوله‏ های آب به حمام‏ها و دستشویی‏ های طبقات بالای ساختمان‏ها می‏برند. هر ساختمان یک یا دو شیر آب دارد که به حوضچه‏ ای باز می‏شود که طبقۀ پایین ساخته شده است. هر ساختمان بیست شیر آب دارد. آب در هر کارخانه، بازار و هر مغازه‏ ای یافت می‏شود. این مسئله، مسئلۀ عجیبی است که نمی‏توان آن را به خوبی تشریح کرد.[55]
***
چهارمین زن ایرانی که متحمل رنج نگارش سفرنامۀ مکه شد یکی دیگر از اعضای خانوادۀ سلطنتی قاجار می‏باشد. سکینه سلطان خانم اصفهانی کوچک،[56] همسر ناصرالدین شاه (دوران حکومت 1313- 1265) نویسندۀ سفرنامۀ مزبور نام دارد. سکینه سلطان در جوانی بیوه شد[57] و از سن دقیقش به هنگام ازدواجش با شاه خبر نداریم و نمی‏دانیم در زمان قتل شاه چند ساله بوده است. در زمان حکومت مظفرالدین شاه[58] به این زن لقب «وقارالدوله» دادند و همچون دیگر زنان شاه شهید با او نیز مهربانی و احترام رفتار کردند.[59] سکینه سلطان که هنوز  جوان[60] و زیبا بود[61] بعد از ترور شاه[62] با میرزا اسماعیل خان معتصم‏ الملک[63] آشتیانی[64] ازدواج کرد. او صاحب مرتبه‏ ای اداری بود[65] و در اواخر دهۀ سی عمرش به سر می‏برد که با سکینه سلطان ازدواج کرد. سکینه سلطان به خوشی عمر گذراند[66] اما از لذت مادر شدن محروم بود و پس از آنکه به سفر حج مشرف شد سفرنامه‏ ای نوشت.[67] سکینه سلطان در مقایسه با دیگر زنانی که در این مقاله از آنها نام بردیم زن ادیبی محسوب می‏شود و نوع نثرش نشان می‏دهد که با ادبیات زمانه‏ اش آشنا بوده[68] و همچنین در نوشتن نظم[69] و‏ نثر[70] دستی داشته و تخلصش نیز «وقار» بوده است.[71] سکینه سلطان در بسیاری از سفرهای ناصرالدین شاه همراه شاه بوده[72] و جابه‏ جا در سفرنامه‏ اش از خاطراتِ سفرها[73] و اسب‏ سواری‏هایش[74] با شاه یاد می‏کند. او علاوه بر سفرنامۀ حج سفرنامه‌های دیگری نیز نوشته است که شرح سفرش به شیراز با همسرش اسماعیل خان آشتیانی در 23 ربیع‏ الاول 1323 است، خوشبختانه این سفرنامه منتشر شده[75] و در آن تصویری از سکینه سلطان به همراه سه زن دیگر شاه باقی مانده و چاپ شده است.[76]
سفر سکینه سلطان به مکه شنبه اول رجب [77]1317 و از شهر تهران آغاز شد و پس از یک سال درازا سرانجام سه‏ شنبه 15 جمادی‏ الاول [78]1318 و در شهر بروجرد به اتمام رسید. سکینه سلطان در بروجرد به همسرش پیوست که در آن ایام به عنوان مأمور دولت[79] در آن شهر زندگی می‏کرد و سرانجام دوشنبه چهارم ذی‏ الحجه همان سال به تهران بازگشت.[80] سکینه سلطان ابتدا راهی عراق شد و به زیارت مراقد مقدس شیعیان در کاظمین، نجف و کربلا رفت. سپس از راه حلب راهی اسکندریه شد و در آنجا با کشتی عازم جده شد و سپس روز جمعه ششم ذی‏ الحجه 1317 وارد شهر مکه گشت و به موقع به زمان فریضۀ سالانۀ حج رسید و بعد نیز راهی مدینه شد. او به هنگام بازگشت به خانه راه زمینی را انتخاب کرد و از راه صحرای عربستان به نجف رفته و پس از زیارت شهرهای مقدس کربلا، کاظمین و سامرا سرانجام عازم ایران شد و همان‏گونه که در سطور بالا نیز گفته شد به شهر بروجرد رفت و به همسرش پیوست.[81]
این سفرنامه اطلاعات مفیدی، گرچه اندک، دربارۀ مردمان ایران‏ زمین در آن روزگار مطرح می‏کند که شامل نکات بسیاری دربارۀ عدم امنیت جاده‏ ها[82] و نارضایتی روزافزونی می‏شود که میان مردمان آن روزگار نسبت به دستگاه حاکم[83] وجود داشت و سرانجام نیز منجر به انقلاب مشروطه شد. این سفرنامه همچنین حاوی اطلاعاتی دربارۀ قیمت کالاهای مصرفی در اماکن و شهرهای مختلف[84] است. از آنجا که نویسنده از زیبایی مناظر طبیعی لذت می‏برده است در سفرنامه‏ اش به توصیف مناظری می‏ پردازد که طی سفرش آنها را تماشا کرده است؛[85] گاه این مناظر او را به یاد مناظری می‏ اندازد که طی سفرهایش با شاه شهید آنها را دیده و تماشا کرده است.[86]
سفرنامۀ مزبور وضعیت زنان آن روزگار و نگرش زمانه را نسبت به آنها نشان می‏دهد. نویسنده در اثرش گاه با حسرت بسیار،[87] روزهایی را به یاد می‏ آورد که به همراه دیگر زنان[88] شاه شهید در دربار زندگی می‏کرده و دلتنگ آن روزها می‏شود و از ملاقات دوباره و هم‏صحبتی[89] با زنان شاه (هووهایش!) لذت می‏برد و از اینکه او و دیگر زنان شاه مجبور شدند که پس از ترور شاه اندرونی و حرمسرای شاه را ترک کنند[90] اندوهگین می‏شود. گاه دست به آسمان بلند می‏کند و از خدا می‏خواهد تا هیچ زنی بیوه نشود[91] و دعا می‏کند تا زنان شاه فعلی به سرنوشت او دچار نشوند.[92] سکینه سلطان به تبعیت از فرهنگ سنتی آن روزگار، خود را ضعیفه[93] می‏نامد و از اطلاق چنین نامی بر خود شرمگین نیست و حتی خوشحال است که زنان کارهای سختی همچون حمل باروبنۀ سفر را به عهده ندارند؛[94] اما گله‏ مند است که چرا فرهنگ سنتی مرد را اختیاردار زن کرده[95] و ناراضی است که چرا زن، فارغ از اینکه چه زنی است و به چه طبقه‏ای تعلق دارد بایست حتی برای مسافرت کردن هم از شوهرش اجازه بگیرد و مشرف به زیارت مکه و مدینه[96] شود. حتی زبان به شکوه می‏گشاید که چرا زن بودن چنین قیدوبندهایی[97] را بر او روا داشته و چرا مردان خواهش و اراده‏ شان[98] را بر زنان تحمیل می‏کنند. وقتی مردان کاروان که در میان آنها پسرعمویش نیز دیده می‏شود خواهش او را نمی‏پذیرند و برای زیارت مرقد حضرت زینب به شام نمی‏روند زبان به گله می‏گشاید و می‏نویسد:«زن و مرد هر که باشند در نهایت زن موجود بخت‏ برگشته‏ ای است که اسیر چنگال مرد است.»[99]
قطعات انتخابی زیر نشان‏ دهندۀ سبک سفرنامۀ او هستند، اولین قطعه شرح سفرش از دمشق به حلب است:
شنبه 8 ذی‏ القعده 1317: از خواب بلند شدم، نماز خواندم و سوار استران شدیم و قدم در جاده گذاشتیم. جاده از میان جنگلی می‏گذشت که اینجا و آنجا تپه ‏های خاکی داشت و پر از سرو کوهی بود و شبیه جاده‏ های اطراف جاجرود بود که به سوی جنگل‏های شمال می‏رفت. جنگل رفته‏ رفته تمام شد و جاده به دشتی رسید. اما چه دشتی بود این دشت! همۀ این روزها یک طرف این روز هم یک طرف. دشتی بود پر از هزاران هزار گل. خداوند شاه شهید را بیامرزد. کاش اکنون اینجا بود و این گل‏ها را تماشا می‏کرد، اگر بود با وجود مبارکش به این دشت جان می‏داد. آن وقت هر روز ده‏ ها شاخه از این گل‏ها را به خانه می‏ آورد و آنها را با واژه‏ های زیبا و برازنده توصیف می‏کرد و احساس لطیفش را نسبت به گل‏ها در دفتر خاطراتش یادداشت می‏نمود. گل‏های رنگارنگی که در این دشت شکفته‏ اند همچون حرمسرای شاه شهید هستند، زنان حرم هر روز عصر لباس‏های زیبا به تن می‏کردند خودشان را می‏ آراستند و همچون طاووس با وقار بسیار در اندرونی می‏ خرامیدند. چشمان روزگار هرگز شاهد چنین ناز و غمزه‏ ای نبود و دوباره هرگز آن را تماشا نخواهد کرد. نفرین خدا بر قاتل شاه شهید که هم شاه را به شهادت رساند و هم زندگی فراموش‏ نشدنی بسیاری را بر باد داد.[100]
از حلب تا اسکندریه:
چهارشنبه 19 ذی‏ القعده 1317: جادۀ امشب سواره‏ روی عریضی است که با تخته‏ سنگ‏های کوه سنگ‏فرش شده و جادۀ بسیار همواری است. خانه‏ های این نواحی بسیار راحت و دلپذیر هستند. علاوه بر این زنان، مردان و کودکان این نواحی زیبا و خوش‏ بر و رو هستند. این مردمان به‏ راستی مهربان و خونگرم‏ اند... اسکندریه شهر بزرگی است که چشم‏ انداز زیبایی دارد و در دامنۀ کوه واقع شده است. هنگامی که از دامنۀ تپه‏ های اسکندریه به پایین می‏آمدیم منظرۀ شهر همانند وقتی بود که از دامنۀ شهرستانک به پایین آمده و پیش رویمان صاحبقرانیه قرار داشت.[101]
از بغداد تا سامرا:
چهارشنبه 11 ربیع‏ الاول 1318: نیمه‏ شب در زیر نور دل‏انگیز ماه راهی شدیم. هوا خنک و دلپذیر بود. به شکر خدا همه چیز خوب بود. برای نماز صبح توقف کردیم، نماز خواندیم و دوباره راه افتادیم. پس از فاصلۀ کمی گنبد درخشان و متبرک امامان همچون گنبدی نورانی ظاهر شد. هزاران هزار بار شکر که چنین توفیقی نصیبمان شد و چنین روزی را به چشم دیدیم. به محض آنکه چشمم به گنبد مقدس امام افتاد نخست برای شاه شهید دعا و طلب بخشش کردم و از درگاه دو امام و همچنین امام زمان خواستم تا شاه به سلامت از سفر فرنگ بازگردد و اقبال زیارت کربلا نصیبش شود و گنبد امام را با آجر طلا مرمت کند...سپس به زیارت مرقد مطهر رفتیم. رفتار خدام بسیار جالب بود. زمانی که وارد مرقد شدیم خدام از پیش جمع شده و بر سر هر دروازه فانوسی گذاشته بودند و فقط وقتی به ما اجازۀ عبور دادند که به آنها مبلغی پول دادیم. هر چقدر اخوی‏ ام به آنها پول می‏داد باز آنها داد و قال راه می‏ انداختند که این زن شاه است باید به هر کداممان انگشتر الماس و ردای ابریشم بدهد.[102]   
***
در گذشته نوشتن سفرنامه و مخصوصاً حج ‏نامه پدیدۀ رایجی بود و سفرنامه‏ ها گونۀ ادبیِ محبوبی در ادبیات فارسی محسوب می‏شدند. نخستین نمونه‌‏های[103] حج‏ نامه از آن محمدبن‏ حسین حسینی یزدی به نام حجازنامه ( که در آن مؤلف خاطراتش را از سفر مکه[104] در سال 757 ه.ق مکتوب کرده است)، محی لاری با اثری به نام فتوح ‏الحرمین (که شرح منظوم سفر مؤلف به مکه و مدینه[105] در سال 911ه.ق است) و صفی‏ ابن ولی قزوینی به نام انیس‏ الحجاج[106] هستند که به شرح سفر مؤلف در سال 1087 می‏پردازد.[107] بسیاری از سفرنامه ‏ها در قرون بعدی نوشته شدند. چنانچه پیشتر نیز اشاره کردیم زنان در امر سفرنامه‏ نویسی فعال بودند و سفرنامه‏ هایشان به مانند سفرنامه‌های مردان ارزشمند بوده و حاوی اطلاعات فراوان هستند. با توجه به علاقۀ روزافزون گونۀ ادبیِ سفرنامه‏ نویسی، بدون شک مابقی سفرنامه‌های زنان ایرانی نیز حاوی اطلاعات وسیع‏تری دربارۀ خصوصیات و ویژگی‏ های این گونۀ ادبی است و اطلاعات بسیاری در اختیار محققان می‏گذارند. 
پیام بهارستان شماره 14/2


________________________________________
[1]. Amineh Mahallati,Women as Pilgrims: Memoirs of Iranian Women Travelers to Mecca.
2. امینه محلاتی مدرس دانشکده مطالعات خاور نزدیک در دانشگاه پرینستون است.
E.g. Omaima Abou-Bakr, “Teaching the Words of the Prophet: Women Instructors of the Hadith,” Hawwa, 1 (2003): 306–28; Asma Sayeed, Shifting Fortunes: Women and Hadith Transmission in Islamic History (PhD diss, Princeton University, 2005). See also Muhammad Hashim Kabbani and Laleh Bakhtiar, Encyclopedia of Muhammad’s Women Companions and the Traditions they Related (Chicago, 1998).
[2]. See for instance Ruth Roded, Women in Islamic Biographical Collections (Boulder, CO, 1994); Richard Bulliet, “Women and the Urban Religious Elite in the Pre-Mongol Period,” in Women in Iran from the Rise of Islam to 1800, ed. by Guity Nashat and Lois Beck (Urbana and Chicago, 2002), 68–79.
[3]. محلاتی، ذبیح‏الله. ریاحین‏الشریعه، (تهران، 1374ه.ق). محمدالحصون و اُم علی مشکور، علم‏النساء المؤمنات (قم، 1411ه.ق).
[4]. See Ibn Rushd, The Distinguished Jurist’s Primer, trans. by Imran Ahsan Khan Nyazee (Reading, UK, 1994), 1: 379.
[5] . Ibn Rushd, The Distinguished Jurist’s Primer, 1: 378.
[6]. مقنیه، محمد جواد. پنج مدرسه فقه اسلامی، (قم، 1374)، 174 تا 175.
Laleh Bakhtiar, Encyclopedia of Islamic Law (Chicago, 1996), 158–59.
[7].  نگاه کنید به مهدی مهریزی «زن در حج‏گذاری مکه»، فصلنامه ایرانی میقات حج (تهران)، شماره 63 (بهار 1388): 134.
[8]. دو نمونه از رسالات شیعی عبارتند از: مسالک‏النسوان، نوشته علی‏بن‏عثمان (مرگ 449ه.ق) و نهج‏البیان اثر نویسنده‏ای ناشناس که در کتابنامه حج اثر محمدحسن بکایی (تهران، 1374)، صفحه 310 به آنها اشاره شده است.
[9]. The Travels of Ibn Jubayr, trans. by R. J. C. Broadhurst (London, 1952), 137–38.
[10]. The Travels of Ibn Jubayr, 128.
[11].  The Travels of Ibn Jubayr, 180.
[12].  The Travels of Ibn Jubayr, 189–90.
[13].  The Travels of Ibn Jubayr, 192.
[14]. The Travels of Ibn Jubayr, 207–08.
[15]. سفرنامه منظوم حج، شماره ثبتی 2591، کتابخانه مرکزی، دانشگاه تهران، تصحیح رسول جعفریان، (تهران، 1374).
[16] . اخیرا روشن شد که این علویه خانم اصالتا شیرازی و برادرزادة امام جمعه کرمان( که داماد مرحوم ابراهیم‌خان ظهیرالدوله بوده) می‌باشد این علویه‌خانم همسر آقای شاپورخان پسر عباسقلی‌خان(و ایشان پسر ابراهیم‌خان ظهیرالدوله) بوده است شاپورخان از طرف مادر نوة ملک‌آرا بوده است.
[17]. سفرنامه منظوم حج، (تهران، 1374)، 39 تا 40.
[18]. برای آگاهی از فهرست آنها نگاه کنید به: منزوی، احمد. فهرست نسخه‏های خطی فارسی، (تهران، 1348)، 4033 تا 4035.
[19]. نگاه کنید به توصیف آثار تاریخی مکه و مدینه و فلسفه مناسک حج در فتوح‏الحرمین، تصحیح رسول جعفریان، (قم، 1374).
[20]. شماره ثبتی 256، مدرسه سپهسالار، تهران.
[21]. دانش‏پژوه، محمد. فهرست نسخه‏های خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، 9: 1406. و معرفی مصحح سفرنامه‏های منظوم حج: 14 تا 17.
[22]. سفرنامه منظوم حج، 23.
[23]. سفرنامه منظوم حج، 24.
[24]. سفرنامه منظوم حج، 24 تا 59.
[25]. سفرنامه منظوم حج، 61 تا 70.
[26]. سفرنامه منظوم حج، 73.
[27]. سفرنامه منظوم حج، 62 تا 82.
[28]. سفرنامه منظوم حج، 24 تا 28.
[29]. سفرنامه منظوم حج، 24 تا 28.
[30]. سفرنامه مکه، شماره ثبتی 1225، کتابخانه مجلس، تهران، تصحیح رسول جعفریان. میقات حج، 17 (1375): 57 تا 117.
[31]. هدایت‏السبیل، (تهران، 1294)، و تصحیح اسماعیل نواب‏صفا (تهران، 1366).
[32]. سفرنامه مکه، 59 تا 70.
[33]. سفرنامه مکه،  74.
[34]. سفرنامه مکه، 79.
[35]. سفرنامه مکه، 85 تا 87.
[36]. سفرنامه مکه، 83، 91 تا 93.
[37]. سفرنامه مکه، 88 تا 101.
[38]. سفرنامه مکه، 94 تا 98.
[39]. سفرنامه مکه، 102 تا 116.
[40]. سفرنامه مکه، 63.
[41]. سفرنامه مکه، 110.
[42]. سفرنامه مکه، 88.
[43]. سفرنامه مکه، 80.
[44]. سفرنامه مکه، 80.
[45]. سفرنامه مکه، 94 تا 99.
[46]. روزنامه سفر حج، عتبات عالیات و دربار ناصری، ناشناس، شماره ثبتی 393 کتابخانه ادبیات، دانشگاه تهران، تصحیح رسول جعفریان، (قم، 1386).
[47]. روزنامه سفر حج، (قم، 1386)، 38.
[48]. روزنامه سفر حج، 42 تا 65.
[49]. روزنامه سفر حج، 75 تا 98.
[50]. روزنامه سفر حج، 102 تا 117.
[51]. روزنامه سفر حج، 195.
[52]. روزنامه سفر حج،  197 تا 208.
[53]. روزنامه سفر حج، 52 تا 57.
[54]. نگاه کنید به توصیف‏های نویسنده به هنگام دیدارش با آقاخان سوم (ص 56 و 57) و میرزای شیرازی مرجع تقلید شیعیان در آن زمان ( ص 95 و 96).
[55]. روزنامه سفر حج، 117 تا 195.
[56]. روزنامه سفر حج، 52 تا 55.
[57]. روزنامه سفر عتبات و مکه، تصحیح رسول جعفریان و کیانوش کیانی هفت‏لنگ، (تهران، 1389).
[58]. نگاه کنید به معرفی مصحح سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، تصحیح کیانوش کیانی هفت‏لنگ، (تهران، 1384)، 22 تا 25 و روزنامه سفر عتبات و مکه، 7 تا 9. بنا به نظر سکینه سلطان او از نوادگان آقا محمد بیدآبادی دانشمند معروف اصفهانی در اواخر قرن 12 بود. (سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 90 تا 91).
[59]. سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 71، 105. همچنین نگاه کنید به: روزنامه سفر عتبات و مکه، 29، 38، 39، 42، 47، 48، 52، 54، 63، 71، 157.
[60]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 8، 23.
[61]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 29، 147.
[62]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 128.
[63]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 71، 105.
[64]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 36.
[65]. متولد شیراز 1277 و کارمندی اداری بود و در موقعیت‏های استانی بی‏شماری خدمت کرد ( ممتحن‏الدوله صادقی، رجال وزارت خارجه، تصحیح ایرج افشار، تهران، 1365، 139). در زمان سفر سکینه سلطان او یکی از کارمندان عالی‏رتبه شاهزاده سلطان عبدالحمید میرزا عیان‏الدوله بود که بعدها والی ایالت خوزستان و بعد از آن نخست‏وزیر ایران شد (روزنامه سفر عتبات و مکه، 136، 144، 146).میرزا اسماعیل خان در ذی‏القعده 1323 به سمت کارگزار خارجه در ایالت مازندران منصوب گشت (عبدالحسین خان سپهر، یادداشت‏های ملک‏المورخین، تهران، 1368، 306). او احتمالاً همان معتصم‏الملکی است که حسن مرسلوند در کتاب زندگی‏نامه مشاهیر ایران (تهران، 1369، 1: 82) از او به عنوان پیشکار نصرت‏الدوله، نایب‏السلطنه احمدشاه قاجار نام می‏برد.
[66]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 35، 119، 149، 160.
[67]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 35، 88.
[68]. سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 52، 81، 126 (همچنین نگاه کنید به 34، 39، 45، 52، 62، 67، 68، 69، 86، 143، 159).
[69]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 31، 37، 41، 50،  58، 64، 71، 96، 134، 143.
[70]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 67، 69، 71، 88، 143.
[71]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 88.
[72]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 63.
[73]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 31، 33، 63.
[74]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 64، 138.
[75]. روزنامه سفر عتبات و مکه.
[76]. خسرو معتمدی و نیلوفر کسرا، سیاست و حرمسرا: زن در عصر قاجار (تهران، 1379). همچنین نگاه کنید به سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله، 22، روزنامه سفر عتبات و مکه، 7. 
[77]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 29.
[78]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 139.
[79]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 144 و 146.
[80]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 156.
[81]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 49 تا 139.
[82]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 32، 37، 39، 42.
[83]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 148.
[84]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 32، 33، 37.
[85]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 59، 63، 64، 66، 71 تا 77.
[86]. این مناظر و شهرها شامل سلطان‏آباد (اراک فعلی)، بروجرد، مازندران، جاجرود، لار و شهرستانک و همچنین تفریح‏گاه‏های محلی مانند دوشان‏تپه و قصر فیروزه می‏شوند. نگاه کنید به روزنامه سفر عتبات و مکه، 35، 36، 38، 42، 43، 46، 59، 63، 66، 68، 71، 132، 141، 149، 150.
[87]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 41، 141، 149.
[88]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 71.
[89]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 63، 152، 154.
[90]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 63.
[91]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 55.
[92]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 143.
[93]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 53.
[94]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 90.
[95]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 128.
[96]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 31، 114.
[97]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 70.
[98]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 83.
[99]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 70.
[100]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 71.
[101]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 79.
[102]. روزنامه سفر عتبات و مکه، 126 تا 127.
[103]. ناصرخسرو در سفرنامه‏اش به روایت مراسم حج در سال 440 می‏پردازد. احتمالاً این سفرنامه مقدم بر باقی حج‏نامه‏های ادبیات فارسی است.
[104]. شماره ثبتی 2/313 آستان قدس رضوی، مشهد، تصحیح ایرج افشار،  جز کتاب محیط ادب (تهران، 1357)، محمد جعفر یاحقی، در مجموعه رسائل فارسی خطی (مشهد، 1368)، 27، 45.
[105]. نگاه کنید به پانویس بالا.
[106].  MS Or.1686, British Library, described in the Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum by Charles Rieu (London: British Museum, 1879–83), 3: 980.
[107]. برای اطلاع از اسامی 101 مسافر ایرانی نگاه کنید به: میقات‏ حج، 17 (1375): 7- 15.  


سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی